۳۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۸۵

بارِ دِگَر آمدیم تا شود اِقْبالْ شاد
دولتْ بارِ دِگَر در رُخِ ما رو گُشاد

سُرمه کَشید این جهان بازْ زِ دیدارِ ما
گشت جهانْ تازه روی چَشمِ بَدَش دور باد

عشقْ زِ زَنجیرِ خویش جَست و خِرَد را گرفت
عقلْ زِ دَستانِ عشق ناله کُنان دادْ داد

مَریَمِ عشقِ قدیم زادْ مَسیحی عَجَب
داد نَیابَد خِرَد چون که چُنین فِتْنه زاد

باز دو صد قُرصِ ماه بر سَرِ آن خوان شِکَست
دلْ چو چُنین خوان بِدید پایْ به خون درنَهاد

دولتْ بِشْتافته‌ست چون نَظَرَت تافته‌ست
تا که بَقا یافته‌ست عاشِقِ کَوْن و فَساد

مَفْخَرِ تبریزیان شَمسِ حَق ای خوش نشان
عالَم ای شاهِ جان بی‌رُخِ خوبَت مَباد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۸۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.