۴۷۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۸۴

پَرده دل می‌زَنَد زُهره هم از بامْداد
مُژده که آن بوطَرَب دادِ طَرَب‌ها بِداد

بَحْرِ کَرَم کرد جوش پَنبه بُرون کُن زِ گوش
آنچه کَفَش داد دوش ما و تو را نوش باد

عشقْ هُمایون پِی است خُطْبه به نامِ وِیْ است
از سَرِ ما کَم مَباد سایه این کیقباد

رویِ خوشَش چون شَرار خویِ خوشَش نوبَهار
وانْ دِگَرَش زینهار بَلْ هُوَ رَبُّ الْعِباد

زَ اوَّلِ روز این خُمار کرد مرا بی‌قَرار
می‌کَشَدم اَبْروار عشقِ تو چون تُندباد

رَستِ دل از رَنج رَست گر چه دِلارامِ مَست
بَست سَرِ زُلْف بَست خواجه بِبین این گُشاد

می‌کَشَدم موکَشان من تُرُش و سَرگِران
رو که مُرادِ جهان می‌کَشَدم بی‌مُراد

عقل بر آن عقلْ ساز نازْ هَمی‌کرد ناز
شُکر کَزان گشت باز تا به مَقام اوفْتاد

پایْ به گِل بوده‌ام زان که دودل بوده ام
شُکر که دودل نَمانْد یک دِلِه شُد دلْ نَهاد

لافِ دلْ از آسْمان لافِ تَنْ از ریسْمان
بِسْکُلَم این ریسمان بازرَوَم در مَعاد

دِلْبَرْ روزِ اَلَست چیزِ دِگَر گفت پَست
هیچ کسی هست کو آرَد آن را به یاد؟

گفت به تو تاخْتَم بَهرِ خودت ساختم
ساخته خویش را من نَدَهَم در مَزاد

گفتم تو کیستی؟ گفت مُرادِ همه
گفتم من کیستم؟ گفت مُرادِ مُراد

مُفْتَعِلُن فاعِلات رفته بُدَم از صِفات
مَحْو شُده پیشِ ذات دلْ به سُخن چون فُتاد؟

دادِ دل و عقل و جان مَفْخَر تبریزیان
از مَدَدِ این سه داد یافت زَمانه سَداد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۸۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.