۴۶۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۸۲

جامه سِیَه کرد کُفر نورِ مُحَمَّد رَسید
طَبْلِ بَقا کوفتند مُلْکِ مُخَلَّد رَسید

رویِ زمین سَبز شُد جَیْب دَرید آسْمان
بارِ دِگَر مَهْ شِکافت روحِ مُجَرَّد رَسید

گشت جهان پُرشِکَر بَست سَعادَت کَمَر
خیز که بارِ دِگَر آن قَمَرینْ خَد رَسید

دلْ چو سُطُرلاب شُد آیَتِ هفت آسْمان
شرحِ دلِ احمدی هفت مُجَلَّد رَسید

عقلِ مُعَقَّل شبی شُد بَرِ سُلطانِ عشق
گفت به اِقَبالِ تو نَفْسِ مُقَیَّد رَسید

پیکِ دلِ عاشقان رفت به سَر چون قَلَم
مُژده همچون شِکَر در دلِ کاغد رَسید

چند کُند زیرِ خاکْ صبرْ رَوان‌هایِ پاک؟
هین زِ لَحَد بَرجَهید نَصرِ مُویَّد رَسید

طَبْلِ قیامَت زدند صورِ حَشَر می‌دَمَد
وَقت شُد ای مُردگان حَشْرِ مُجَدَّد رَسید

بُعْثِرَ ما فِی الْقُبُور حُصِّلَ ما فِی الصُّدورْ
آمد آوازِ صور روحْ به مَقْصَد رَسید

دوشْ در اِسْتارگانْ غُلغُله افتاده بود
کَزْ سویِ نیکْ اَخْتَران اَخْتَرِ اَسْعَد رَسید

رَفت عُطارِد زِ دست لوح و قَلَم دَرشِکَست
در پِیِ او زُهره جَست مَستْ به فَرقَد رَسید

قُرصِ قَمَر رَنگ ریخت سویِ اَسَد می‌گُریخت
گفتم خیر است گفت ساقیِ بی‌خَود رَسید

عقل در آن غُلغُله خواست که پیدا شود
کودکْ هم کودک است گو چه به اَبْجَد رَسید

خیز که دورانِ ماست شاهِ جهانْ آنِ ماست
چون نَظَرَش جانِ ماست عُمرِ مُوَبَّد رَسید

ساقیِ بی‌رَنگ و لاف ریخت شراب از گِزاف
رَقصِ جَمَل کرد قاف عیشِ مُمَدَّد رَسید

باز سُلَیمانِ روح گفت صَلایِ صَبوح
فِتْنه بِلْقیس را صَرحِ مُمَرَّد رَسید

رَغمِ حَسودانِ دین کوریِ دیوِ لَعین
کُحْلِ دل و دیده در چَشمِ مُرَمَّد رَسید

از پِیِ نامَحْرمان قُفل زدم بر دَهان
خیز بگو مُطربا عِشرَتِ سَرمَد رَسید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۸۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.