۳۶۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۸۱

آه که بارِ دِگَر آتش در من فُتاد
وین دلِ دیوانه باز رویْ به صَحرا نَهاد

آه که دریایِ عشقْ بارِ دِگَر موج زد
وَزْ دلِ من هر طَرَف چَشمه خون بَرگُشاد

آه که جَست آتشی خانه دلْ دَرگرفت
دود گرفت آسْمان آتشِ من یافت باد

آتشِ دل سَهْل نیست هیچ مَلامَت مَکُن
یا رَب فریاد رَس زاتشِ دلْ دادْ داد

لشکرِ اَنْدیشه‌ها می‌رَسَد از بیشه‌ها
سویِ دِلَم طُلْبْ طُلْبْ وَزْ غَمِ منْ شادْ شاد

ای دلِ روشن ضَمیر بر همه دل‌ها امیر
صبر گُزیدیّ و یافتْ جانِ تو جُمله مُراد

چَشمِ همه خُشک و تَر مانده در هم دِگَر
چَشمِ تو سویِ خداست چَشمِ همه بر تو باد

دستِ تو دستِ خدا چَشمِ تو مَستِ خدا
بر هَمه پایَنده باد سایه رَبُّ الْعِباد

ناله خَلْق از شماست آنِ شما از کجاست؟
این همه از عشقْ زاد عشقْ عَجَب از چه زاد؟

شَمسِ حَقِ دین تویی مالِکِ مُلْکِ وجود
ای کِه ندیده چو تو عشقْ دِگَر کیْقُباد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.