۳۶۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۶۸

بَحْرَم به خود کَشید و مرا آشنا بِبُرد
یک یک بَرَد شما را آن کِه مرا بِبُرد

آن را کِه بود آهنْ آهن رُبا کَشید
وان را کِه بود بَرگِ کَهی کَهْرُبا بِبُرد

قارونِ لَنگَری به ثَریٰ گشت مُنْجَذِب
عیسیِّ مِهْتَری را جَذبِ سَما بِبُرد

هر حسِّ مَعنوی را در غَیب دَرکَشید
هر مِسِّ اَسْعَدی را هم کیمیا بِبُرد

از غارتِ فَنا و اَجَل ایمن است و دور
آن کَس که رَختِ خویشْ سویِ اَنْبیا بِبُرد

آن چَشمِ نیک را نَرَسَد هیچ چَشمِ بَد
کو شمعِ حُسن را زِ مَلاء در خَلاء بِبُرد

ما از قَضا به قاضیِ حاجَت گُریختیم
کانْچ از قَضا رَسید به طالِب قَضا بِبُرد

این‌ها گُذشت ای خُنُک آن دل که ناگَهَش
حُسن و جَمالِ آن مَهِ نیکولِقا بِبُرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۶۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.