۳۲۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۵۵

عید آمد و خوش آمد دِلْدارِ دِلْکَش آمد
هر مُرده‌یی زِ گوری بَرجَست و پیشَش آمد

دل را زبان بِبایَد تا جانْ به چَنگَش آرَد
جانْ پاکَشان بیاید کانْ یارِ سَرکَش آمد

جانْ غَرقِ شَهْد و شِکَّر از مَنْبَعِ نَباتَش
مَهْ در میانِ خَرمَنْ زان تُرکِ مَهْ وَش آمد

خاکْ از فُروغِ نَفْخَه ش قِبله‌یْ فرشته آمد
کاب از جِوارِ آتش هم طَبْعِ آتش آمد

جان و دلِ فرشته جُفتِ هَوایِ حَق شُد
گَردونْ فرشتگان را زان روی مَفْرَش آمد

نَر باش و صیقلی کُن دل را و نَقْش بَرخوان
بی‌نَقْش و بی‌جِهات اینْ شش سو مُنَقَّش آمد

آن لَعْل را در آخِر در جَیبِ خویش یابی
بر جَیبِ پاکْ جَیبان نورَش مُرَ شَّش آمد

زَ افْیونِ شَربَتِ او سَرمَست خُفت بِدعَت
زُاسْتونِ رَحْمَتِ او دولتْ مُنَعَّش آمد

ای هوشْمند گوشی کو را کَشید دستش
وِیْ روسِپید رویی کَزْ وِیْ مُخَمَّش آمد

خاموش پنج نوبَتْ مِشْنو زِ آسْمانی
کان آسْمان بُرونِ این پنج و این شش آمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۵۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.