۳۴۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۴۵

مُرغی که ناگهانی در دامِ ما دَرآمَد
بِشْکَست دام‌ها را بر لامَکان بَرآمَد

از باده گِزافی شُد صافِ صافِ صافی
وَزْ دُردِ هر دو عالَم جوشید و بر سَر آمَد

جان را چو شُست از گِل مِعْراج بَرشُد آن دل
آن جا چو کرد مَنْزِل آن جاشْ خوش تَر آمد

در عالَمِ طَراوَت او یافت بَسْ حَلاوَت
وَزْ وَصْفِ لاله رویان رویَش مُزَعْفَر آمد

زان ماه هر کِه مانَد وین نَقْش را نَخوانَد
در نَقْشِ دین بِمانَد وَاللّهْ که کافَر آمد

زاوصافِ خود گُذشتم وَزْ خود بِرِهنه گشتم
زیرا بِرِهنگان را خورشیدْ زیور آمد

اَللّهُ اَکْبَرِ تو خوش نیست با سَرِ تو
این سَر چو گشت قُربان اَللّهُ اَکْبَر آمد

هر جانِ بامَلالَت دوراست ازین جَلالَت
چون عشقْ با مَلولی کَشتیّ و لَنْگَر آمد

ای شَمسِ حَقِّ تبریز دلْ پیشِ آفتابَت
در کَم زَنیِّ مُطْلَق از ذَرّه کمتر آمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۴۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.