۵۷۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۴۳

در عشقْ زنده بایَد کَزْ مُرده هیچ نایَد
دانی که کیست زنده؟ آن کو زِ عشقْ زایَد

گَرمیِّ شیرِ غُرّان تیزیِّ تیغِ بُرّان
نَرّیِ جُمله نَرّان با عشقْ کُند آید

در راهْ رَهْ زنانَند وین هَمرَهانْ زَنانَند
پایِ نِگارکرده این راه را نَشایَد

طَبْلِ غَزا بَرآمَد وَزْ عشقْ لشکر آمد
کو رُستَمِ سَرآمَد تا دست بَرگُشایَد؟

رَعْدَش بِغُرَّد از دل جانَش زِ ابرِ قالَب
چون بَرق بِجْهَد از تَنْ یک لحظه‌یی نَپایَد

هرگز چُنین سَری را تیغِ اَجَل نَبُرَّد
کین سَر زِ سَربُلندی بر ساقِ عَرش سایَد

هرگز چُنین دلی را غُصّه فرونگیرد
غَم‌هایِ عالَمْ او را شادیِّ دلْ فَزایَد

دریا پِی‌اَش تُرُش رو او ابرِ نوبَهار است
عالَم به دوستْ شیرین قاصِدْ تُرُش نِمایَد

شیرش نخواهد آهو آهویِ اوست یاهو
مُنْکِر دَرین چَراخورْ بسیار ژاژ خایَد

در عشقْ جویْ ما را در ما بِجویْ او را
گاهی مَنَش سِتایَم گاه او مرا سِتایَد

تا چون صَدَف زِ دریا بُگْشایَد او دَهانی
دریایِ ما و من را چون قطره دَررُبایَد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۴۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.