۳۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۲۸

هر کِه را اسرارِ عشقْ اِظْهار شُد
رَفت یاری زان که مَحْوِ یار شُد

شمعِ اَفْروزان بِنِه در آفتاب
بِنْگَرَش چون مَحوِ آن اَنْوار شُد؟

نیست نورِ شمع هست آن نورِ شمع
هم نشُد آثار و هم آثار شُد

همچُنان در نورِ روحْ این نارِ تَنْ
هم نشُد این نار و هم این نار شُد

جویْ جویان است و پویانْ سویِ بَحْر
گُم شود چون غَرقِ دریابار شُد

تا طَلَب جُنْبان بُوَد مَطْلوب نیست
مَطْلَب آمد آن طَلَب بی‌کار شُد

پس طَلَب تا هست ناقِص بُد طَلَب
چون نَمانَد آن گَهی سالار شُد

هر تَنِ بی‌عشق کو جویَد کُلَه
سَر ندارد جُملِگی دَستار شُد

تا بِبینَد ناگهانی گُلْرُخی
بر وِیْ آن دَستار و سَر چون خار شُد

هَمچو من شُد در هوایِ شَمسِ دین
آن کِه او را در سَر این اَسْرار شُد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.