۴۳۵ بار خوانده شده
عشقْ اکنون مِهْربانی میکُند
جانِ جانْ امروز جانی میکُند
در شُعاعِ آفتابِ مَعرِفَت
ذَرّه ذَرّه غَیب دانی میکُند
کیمیایِ کیمیاساز است عشق
خاک را گنجِ مَعانی میکُند
گاه دَرها میگُشایَد بر فَلَک
گَهْ خِرَد را نَردبانی میکُند
گَهْ چو صَهْبا بَزْمِ شادی مینَهَد
گَهْ چو دریا دُرفَشانی میکُند
گَهْ چو روحُ اللهْ طَبیبی میشود
گَهْ خَلیلَش میزبانی میکُند
اعتمادی دارد او بر عشقِ دوست
گَر سَماعِ لَنْ تَرانی میکُند
اَنْدَرین طوفان که خون است آبِ او
لُطْفِ خود را نوحِ ثانی میکُند
بانگِ اِنّانَسْتَعینِ ما شنید
لُطْف و داد و مُسْتَعانی میکُند
چون قَرین شُد عشق او با جانها
مو به مو صاحِبْ قِرانی میکُند
اَرمَغانهایِ غریب آورده است
قِسْمَتِ آن اَرْمَغانی میکُند
هر کِه میبَندد رَهِ عُشّاق را
جاهِلیّ و قَلْتَبانی میکُند
سَرنگون اَنْدَررَوَد در آبِ شور
هر کِه چون لَنْگَر گِرانی میکُند
تا چه خوردهست این دَهان کَزْ ذوقِ آن
اِقْتِضایِ بیزبانی میکُند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
جانِ جانْ امروز جانی میکُند
در شُعاعِ آفتابِ مَعرِفَت
ذَرّه ذَرّه غَیب دانی میکُند
کیمیایِ کیمیاساز است عشق
خاک را گنجِ مَعانی میکُند
گاه دَرها میگُشایَد بر فَلَک
گَهْ خِرَد را نَردبانی میکُند
گَهْ چو صَهْبا بَزْمِ شادی مینَهَد
گَهْ چو دریا دُرفَشانی میکُند
گَهْ چو روحُ اللهْ طَبیبی میشود
گَهْ خَلیلَش میزبانی میکُند
اعتمادی دارد او بر عشقِ دوست
گَر سَماعِ لَنْ تَرانی میکُند
اَنْدَرین طوفان که خون است آبِ او
لُطْفِ خود را نوحِ ثانی میکُند
بانگِ اِنّانَسْتَعینِ ما شنید
لُطْف و داد و مُسْتَعانی میکُند
چون قَرین شُد عشق او با جانها
مو به مو صاحِبْ قِرانی میکُند
اَرمَغانهایِ غریب آورده است
قِسْمَتِ آن اَرْمَغانی میکُند
هر کِه میبَندد رَهِ عُشّاق را
جاهِلیّ و قَلْتَبانی میکُند
سَرنگون اَنْدَررَوَد در آبِ شور
هر کِه چون لَنْگَر گِرانی میکُند
تا چه خوردهست این دَهان کَزْ ذوقِ آن
اِقْتِضایِ بیزبانی میکُند
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۲۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.