۱۰۳۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۸۲

خَبَرت هست که در شهر شِکَر ارزان شُد؟
خَبَرت هست که دِیْ گُم شُد و تابستان شُد؟

خَبَرت هست که ریحان و قَرَنْفُل در باغ
زیرِ لبْ خنده زَنانَند که کار آسان شُد؟

خَبَرت هست که بُلبُل زِ سَفَر باز رَسید؟
در سَماع آمد و اُستادِ همه مُرغان شُد؟

خَبَرت هست که در باغْ کُنون شاخِ درخت
مُژدهٔ نو بِشِنید از گُل و دست اَفشان شُد؟

خَبَرت هست که جانْ مَست شُد از جامِ بهار؟
سَرخوش و رَقص کُنان در حَرَمِ سُلطان شُد؟

خَبَرت هست که لاله رُخِ پُرخون آمد؟
خَبَرت هست که گُلْ خاصِبَکِ دیوان شُد؟

خَبَرت هست زِ دُزدیِّ دِیِ دیوانه
شِحْنهٔ عدلِ بهار آمد او پنهان شُد؟

بِسْتَدند آن صَنَمان خَطِّ عبور از دیوان
تا زمینْ سَبز شُد و با سَر و با سامان شُد

شاهِدانِ چَمَن اَرْ پارْ قیامَت کردند
هر یک امسال به زیبایی صد چندان شُد

گُلْ­رُخانی زِ عَدَمْ چَرخ زَنان آمده اند
کَانْجُمِ چَرخ نِثارِ قَدَمِ ایشان شُد

ناظِرِ مُلْک شُد آن نرگسِ مَعْزول شُده
غُنچهٔ طِفلْ چو عیسی فَطِن و خَطخوان شُد

بَزمِ آن عِشْرَتیان بارِ دِگَر زیب گرفت
باز آن بادِ صَبا باده‌دِهِ بُستان شُد

نَقْش‌ها بود پَسِ پَردهٔ دل پنهانی
باغ‌ها آیِنِهٔ سِرِّ دلِ ایشان شُد

آنچه بینی تو زِ دلْ جوی زِ آیینه مَجوی
آیِنِه نَقْش شود لیکْ نَتانَد جان شُد

مُردگانِ چَمَن از دعوتِ حَق زنده شُدند
کُفرهاشان همه از رَحْمَتِ حَقْ ایمان شُد

باقیان در لَحَدَند و همه جُنْبان شُده اند
زان که زنده نَتَواند گِروِ زندان شُد

گفت بس کُن که من این را بِهْ ازین شرح کُنم
من دَهان بَستم کو آمد و پایَندان شُد

هم لبِ شاه بگوید صِفَتِ جُمله تمام
گر خُلاصه زِ شما در کَنَفِ کِتْمان شُد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۸۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.