۴۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۵۸

دلِ من کارِ تو دارد گُل و گُلْنارِ تو دارد
چه نِکوبَختْ درختی که بَر و بارِ تو دارد

چه کُند چَرخِ فَلَک را چه کُند عالَمِ شک را؟
چو بر آن چَرخِ مَعانی مَهَش اَنْوارِ تو دارد

به خدا دیوِ مَلامَت بِرَهَد روزِ قیامَت
اگر او مِهْرِ تو دارد اگر اِقْرارِ تو دارد

به خدا حور و فرشته به دو صد نور سِرِشته
نَبَرَد سَر نَبَرَد جان اگر اِنْکارِ تو دارد

تو کِه­یی آن کِه زِ خاکی تو و من سازی و گویی
نه چُنان ساخْتَمَت من که کَس اَسْرارِ تو دارد

زِ بَلاهایِ مُعَظَّم نَخورَد غَم نَخورَد غَم
دلِ مَنْصورِ حَلاجی که سَرِ دارِ تو دارد

چو مَلِک کوفت دَمامه بِنِه ای عقلْ عِمامه
تو مَپِنْدار که آن مَهْ غَمِ دَستارِ تو دارد

بِمُر ای خواجه زمانی مَگُشا هیچ دُکانی
تو مَپِنْدار که روزی همه بازارِ تو دارد

تو از آن روز که زادی هدفِ نِعْمَت و دادی
نه کلیدِ دَرِ روزی دلِ طَرّارِ تو دارد

بُنِ هر بیخ و گیاهی خورَد از رِزْقِ الهی
همه وَسواس و عَقیله دلِ بیمارِ تو دارد

طَمَع روزیِ جان کُن سویِ فردوسْ کَشان کُن
که زِ هر برگ و نَباتَش شِکَر اَنْبارِ تو دارد

نه کَدویِ سَرِ هر کَس میِ راووقِ تو دارد
نه هر آن دست که خارَد گُلِ بی‌خارِ تو دارد

چو کَدو پاک بِشویَد زِ کَدو باده بِرویَد
که سَر و سینهٔ پاکان میْ از آثارِ تو دارد

خَمُش ای بُلبُلِ جان‌ها که غُبار است زبان­ها
که دل و جانِ سُخَن‌ها نَظَرِ یارِ تو دارد

بِنِما شَمسِ حَقایق تو زِ تبریزِ مَشارِق
که مَهْ و شَمس و عُطارِد غَمِ دیدارِ تو دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.