۳۶۹ بار خوانده شده

آگاهى یافتن ویرو از بردن شاه ویس را

چو ویرو از شهنشاه آگاهی یافت
ز تارام باز گشت و تیره بشتافت

چو او آمد شهنشه بود رفته
به چاره ماهرویش را گرفته

هزاران گوهر زیبا سپرده
به جای او یکی گوهر ببرده

بخورده با پسر زنهار شهرو
نهاده آتش اندر جان ویرو

دل ویرو پر از پیکان تیمار
هم از مادر هم از خواهر بآزار

هم از باغ وفا رفته بهارش
هم از کاخ صفا رفته نگارش

حصارش درج و در افتاده از درج
کنارش برج و ماه افتاده از برج

چو کان سیم بود از ویس جانش
قصا پرداخته از سیم کانش

اگر چه کان سیمین بی گهر شد
ز گوهر چشم او کان دگر شد

دل ویرو ز هجران بود نالان
دل موبد ز جانان بود بالان

گهی ارید چشمش بر گل زرد
گهی نالید جانش از غم و درد

چنان بگسست غم رنگ از رخانش
که گفتی از تنش بگسست جانش

جدایی پردهء صبرش بدرید
ز مغزش هوش چون مرغی بپرید

بسی نفرید بر گشت زمانه
که کردش تیر هجران را نشانه

ازو بستد نیازی دلبرش را
به خاک افگند ناگه اخترش را

ولیکن گر چه با ویرو جفا کرد
بدان کردار با موبد وفا کرد

ازو بستد دلارام و بدو داد
یکی بیداد برد از وی یکی داد

یکی را خانهء شادی کآشفته
یکی را باغ پیروزی شکفته

یکی را سنگ بر دل خاک بر سر
یکی را جام بر کف دوست در بر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:نامه نوشتن موبد نزد شهر و و فریفتن به مال
گوهر بعدی:دیدن رامین ویس را و عاشق شدن بر وى
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.