۶۹۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۲۸

دشمنِ خویشیم و یارِ آن که ما را می‌کُشَد‌
غَرقِ دریاییم و ما را موجِ دریا می‌کُشَد

زان چُنین خَندان و خوش ما جانِ شیرین می‌دهیم‌
کانْ مَلِک ما را به شَهْد و قَند و حَلْوا می‌کُشَد

خویشْ فَربه می‌نِماییم از پِیِ قُربانِ عید
کانْ قَصابِ عاشقان بس خوب و زیبا می‌کُشَد

آن بِلیسِ بی‌تَبِش مُهْلَت هَمی‌خواهد ازو‌
مُهْلَتی دادَش که او را بعدِ فردا می‌کُشَد

هَمچو اسماعیلْ گَردن پیشِ خَنْجَر خوش بِنِه‌
در مَدُزد از وِیْ گِلو گَر می‌کُشَد تا می‌کُشَد

نیست عزرائیل را دست و رَهی بر عاشقان‌
عاشقانِ عشق را هم عشق و سودا می‌کُشَد

کُشتگانْ نَعْره زنان یا لَیْتَ قَوْمی یَعْلَمُون‌
خُفْیه صد جان می‌دَهَد دِلْدار و پیدا می‌کُشَد

از زمینِ کالْبَد بَرزَن سَری وان گَهْ بِبین‌
کو تو را بر آسْمان بَرمی کَشَد یا می‌کُشَد

روحِ ریحی می‌سِتانَد راحِ روحی می‌دَهَد‌
بازِ جان را می‌رَهانَد جُغدِ غَم را می‌کُشَد

آن گُمان تَرسا بَرَد مؤمن ندارد آن گُمان‌
کو مسیحِ خویشتن را بر چَلیپا می‌کُشَد

هر یکی عاشق چو مَنْصورند خود را می‌کُشَند‌
غیرِ عاشق وانِما که خویشْ عَمْدا می‌کُشَد

صد تَقاضا می‌کُند هر روز مَردم را اَجَل‌
عاشقِ حَقْ خویشتن را بی‌تَقاضا می‌کُشَد

بس کُنم یا خود بگویم سِرِّ مَرگِ عاشقان؟‌
گر چه مُنْکِر خویش را از خَشم و صَفْرا می‌کُشَد

شَمسِ تبریزی بَرآمَد بر اُفُق چون آفتاب‌
شمع‌هایِ اَخْتَران را بی‌مُحابا می‌کُشَد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.