۲۲۸ بار خوانده شده

(۴) حکایت جواب آن شوریده حال در کار جهان

یکی پرسید آن شوریده جان را
که چون می‌بینی این کار جهان را

چنین گفت این جهان پُر غم و رنج
بعینه آیدم چون نطعِ شطرنج

گهی آرایشی بیند بصف در
گهی بر هم زنندش چون دو صفدر

یکی را می‌برند از خانهٔ خویش
دگر را می‌نهند آن خانه در پیش

گهی بر شه درآیند از حوالی
بصد زاری کنندش خانه خالی

چنین پیوسته تا آنگه که دانند
که این نطع مزخرف برفشانند

چنان لهو و لعب کردست مغرور
شدی مشغولِ مال و ملک و منشور

تو شهبازی، گشاده کن پر و بال
بپر زین دامگاه لعب اطفال
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:(۳) حکایت آن بیننده که از احوال مردگان خبر می‬داد
گوهر بعدی:(۵) حکایت سؤال کردن آن مرد دیوانه از کار حق تعالی
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.