۳۴۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۹۳

جانی که زِ نورِ مُصطفی زاد
با او تو مَگو زِ داد و بیداد

هرگز ماهیْ سَباحَت آموخت؟
آزادی جُستْ سَروِ آزاد؟

خاری که زِ گُلْبُنِ طَرَب رُست
گُلْزار به رویِ او شود شاد

دور است رِواق‌هایِ شادی
از آتش و آب و خاک و از باد

زین چارْ بَسیطِ چون چَلیپا
تَرکیبِ مُوَحِّدانْ بُرون باد

زان سو فَلَکی‌ست نیکْ روشن
زان سو مَلَکی‌ست بَسته مِرصاد

کمتر بَخشش دو چَشمْ بَخشَد
بینا و حکیم و تیز و اُستاد

با دیدهٔ جانْ چو واپَس آیی
در عالَمِ آب و گِل به ارشاد

بینی تو و دیگران نَبینَند
هر سو نوری به رَسمِ میلاد

در هر ابری هزار خورشید
در هر ویرانْ بهشتِ آباد

تَختی بِنَهی به قَصرِ مَردان
هم خیمه زنی به بامِ اَوْتاد

بویی بِبَری زِ شَمسِ تبریز
کو راست مَلَک مُطیع و مِنْقاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۹۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.