۳۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۹۲

رفتیم بَقیّه را بَقا باد
لابُد بِرَوَد هر آن کِه او زاد

پَنْگانِ فَلَک ندید هرگز
طَشْتی که زِ بامْ دَرنَیُفتاد

چندین مَدَوید کنْدَرین خاک
شاگرد همان شُده‌ست کُاسْتاد

ای خوب مَناز کَنْدَران گور
بَسْ شیرین است لا چو فرهاد

آخِر چه وَفا کُند بِنایی
کُاسْتونِ وِیْ است پارهٔ باد؟

گَر بَد بودیم بَد بِبُردیم
وَرْ نیک بُدیم یادتان باد

گَر اَوُحَدِ دَهْرِ خویش باشی
امروزْ رَوان شوی چو آحاد

تنها ماندن اگر نخواهی
از طاعَت و خیر ساز اَوْلاد

آن رشتهٔ نورِ غَیب باقی‌ست
کان است لُبابِ روحِ اَوْتاد

آن جوهرِ عشقْ کان خُلاصه‌ست
آن باقی مانْد تا به آباد

این ریگِ رَوانْ چو بی‌قَرار است
شکلِ دِگَر اَفْکَنند بُنیاد

چون کَشتیِ نوحَم اَنْدَرین خُشک
کان طوفان است خَتْمِ میعاد

زان خانهٔ نوح کَشتی‌یی بود
کَزْ غَیب بدید موجِ مِرصاد

خُفتیم میانهٔ خَموشان
کَزْ حَد بُردیم بانگ و فریاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.