۳۶۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۸۸

رویِ تو به رَنگْ ریزِ کان مانَد
زُلْفِ تو به نَقْش بَندِ جان مانَد

گَر سایهٔ برگِ گُل فُتَد بر تو
بر عارضِ نازُکَتْ نشان مانَد

روزی گُذَرَد زِ هَجْرِ تو سالی
مِسکین عاشقْ چِسان جوان مانَد؟

دِلْتَنگ نِیَم اگرچه دلْ تَنگم
کاخِر دلِ من بدان دَهان مانَد

در چَشمِ من آی تا تو هم بینی
یک تَنْ که به صد هزارْ جان مانَد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.