۴۰۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۸۲

یکی لحظه ازو دوری نباید
کَزان دوری خَرابی‌ها فَزایَد

تو می‌گویی که باز آیم چه باشد؟
تو باز آیی اگر دل دَر گُشایَد

بَسی این کار را آسان گرفتند
بَسی دشوارها آسان نِمایَد

چرا آسان نِمایَد کارِ دشوار؟
که تَقدیر از کَمینْ عَقْلَت رُبایَد

به هر حالی که باشی پیشِ او باش
که از نزدیکْ بودن مِهْر زایَد

اگر تو پاک و ناپاکی بِمَگْریز
که پاکی‌ها زِ نزدیکی فَزایَد

چُنان که تَن بِسایَد بر تَنِ یار
بِدیدن جانِ او بر جانْ بِسایَد

چو پا واپَس کَشَد یک روز از دوست
خَطَر باشد که عُمری دست خایَد

جُدایی را چرا می‌آزْمایی؟
کَسی مَر زَهر را چون آزْماید؟

گیاهی باش سَبز از آبِ شوقَش
مَیَندیش از خَری کو ژاژ خایَد

سَرَک بر آسْتان نِهْ همچو مِسْمار
که گَردون این چُنین سَر را نَسایَد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۸۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.