۳۹۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۸۱

کسی که غیرِ این سوداش نَبْوَد
زِ ذوقِ ماشْ یادِ ماش نَبْوَد

مِثالِ گویْ در میدانِ حیرت
دَوان باشد اگرچه پاش نَبْوَد

وجودی که نَرَست از سایهٔ خوش
پَناهِ سایهٔ عَنْقاش نَبْوَد

نِمایَد آیِنِه سیمایِ هر کَس
اَزیرا صورت و سیماش نَبْوَد

به روزی صد هزاران عیب و خوبی
بگوید آیِنِه غوغاش نَبْوَد

ندارد آیِنِه با زشتْ بُغْضی
هوایِ چهرهٔ زیباش نَبْوَد

دَهانی زین شِکَر مَجْروح گردد
که دندان‌هایِ شِکَّرخاش نَبْوَد

به پَرهایِ عَجَب دل بَرپَریدی
وَلیک از دامِ او پَرواش نَبْوَد

بُرو چون مَهْ پِیِ خورشید می‌کاه
که بی‌کاهِشْ جَمال اَفْزاش نَبْوَد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.