۴۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۶۶

چَمَن جُز عشقِ تو کاری ندارد
وَگَر دارد چو منْ باری ندارد

چه بی‌ذوق است آن کِش عشقْ نَبْوَد
چه مُرده‌ست آن کِه او یاری ندارد

به غیرِ قوتِ تَن قوتی نَنوشَد
به جُز دنیا سَمَن زاری ندارد

هر آن کِه تَرکِ خَر گوید زِ مَستی
غَمِ پالان و اَفْساری ندارد

زِ خَر رَست و رَوان شُد پا بِرِهنه
به گُلْزاری که آن خاری ندارد

چه غم دارد که خَر رفت و رَسَن بُرد؟
بَرِ او خَر چو مِقْداری ندارد

مَشو غِرّه به اَزْرَق پوشِ گَردون
که اَنْدَر زیرْ ایزاری ندارد

دَراَفکَن فِتْنهٔ دیگر دَرین شهر
که دورِ عشقْ هَنْجاری ندارد

بِدَرّان پَرده‌ها را زان که عاشق
زِ بی‌شَرمیْ غَم و عاری ندارد

بِزَن آتش دَرین گفت و در آن کَس
که در گفتِ تو اِقْراری ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۶۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.