۳۹۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۶۵

خُنُک جانی که او یاری پَسَندد
کَزو دوریشْ خود صورت نَبَندد

تو باشی خنده و یارِ تو شادی
که بی‌شادیْ دَهانِ کَس نَخَندد

تو باشی سَجده و یارِ تو تَعْظیم
که بی‌تَعْظیم هرگز سَر نَخَنبد

تو باشی چون صدا و یارِ غارَت
چو آوازی به نَزدِ کوه و گُنبَد

تو آدینه بُوی او وَقتِ خُطْبه
نه زادینه جُدا چون روز شَنْبد

نِگَر آخِر دَمی در نَحْنُ اَقْرَب
نَظَر را تا نَجُنباند نَجُنبَد

خیالی خوش دَهَد دل زان بِنازَد
خیالی زشت آرَد دل بِتُندد

بَرِ او مَسْخره آمد دل و جان
گَهْ از صِلّه گَهْ از سیلیش رَنْدَد

مَزَن سیلی چُنان که گیج گردم
زِ گیجی دور اُفْتَم زَاصْل و مَسْند

خَمُش تا درس گوید آن زبانی
که لا باشد به پیشَش صد مُهَنَّد

اگر گویی تو نِی را هی خَمُش کُن
بگوید با لَبَش گو ای مُؤیَّد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۶۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.