۳۷۳ بار خوانده شده
عاشقْ چو مَنی باید میسوزد و میسازد
وَرْنی مَثَلِ کودک تا کَعْب هَمیبازد
مَهْ رو چو تویی باید ای ماهْ غُلامِ تو
تا بر همه مَهْ رویانْ میچَربَد و مینازد
عاشقْ چو مَنی باید کَزْ مَستی و بیخویشی
با خَلْق نَپِیوندد با خویش نَپَردازد
فارِس چو تویی باید ای شاه سَوارِ من
کَزْ وَهْم و گُمان زان سو میرانَد و میتازد
عشقْ آبِ حَیات آمد بِرْهانَدَت از مُردن
ای شاه که او خود را در عشقْ دَراَنْدازد
چون شاخِ رَز است این جان میکَش به خودش میدان
چَندان که کَشِش بیند سویِ تو هَمییازد
باری دل و جانِ من مَست است در آن مَعْدن
هر روز چو نوعِشْقان فَرهنگِ نو آغازد
چون چَنگ شوی از غم خَم داده وآن گَهْ او
در بَر کَشَدَت شیرین بیواسطه بِنْوازد
آن آهویِ مَفْتونَش چون تازه شود خونَش
آن شیرْ بِدان آهو در مَیمَنه بُگْرازد
شَمسُ الْحَقِ تبریزی بر شَمسِ فَلَک روزی
باشد که طِرازِ نو شَعْشاعِ تو بِطْرازد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
وَرْنی مَثَلِ کودک تا کَعْب هَمیبازد
مَهْ رو چو تویی باید ای ماهْ غُلامِ تو
تا بر همه مَهْ رویانْ میچَربَد و مینازد
عاشقْ چو مَنی باید کَزْ مَستی و بیخویشی
با خَلْق نَپِیوندد با خویش نَپَردازد
فارِس چو تویی باید ای شاه سَوارِ من
کَزْ وَهْم و گُمان زان سو میرانَد و میتازد
عشقْ آبِ حَیات آمد بِرْهانَدَت از مُردن
ای شاه که او خود را در عشقْ دَراَنْدازد
چون شاخِ رَز است این جان میکَش به خودش میدان
چَندان که کَشِش بیند سویِ تو هَمییازد
باری دل و جانِ من مَست است در آن مَعْدن
هر روز چو نوعِشْقان فَرهنگِ نو آغازد
چون چَنگ شوی از غم خَم داده وآن گَهْ او
در بَر کَشَدَت شیرین بیواسطه بِنْوازد
آن آهویِ مَفْتونَش چون تازه شود خونَش
آن شیرْ بِدان آهو در مَیمَنه بُگْرازد
شَمسُ الْحَقِ تبریزی بر شَمسِ فَلَک روزی
باشد که طِرازِ نو شَعْشاعِ تو بِطْرازد
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۲۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.