۳۶۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۲۱

در تابشِ خورشیدَش رَقصَم به چه می‌باید؟
تا ذَرّه چو رَقص آید از مَنْشْ به یاد آید

شُد حامِله هر ذَرّه از تابِش رویِ او
هر ذَرّه از آن لَذَّت صد ذَرّه هَمی‌زایَد

در هاوَنِ تَنْ بِنْگَر کَزْ عشقِ سَبُک روحی
تا ذَرّه شود خود را می‌کوبَد و می‌سایَد

گَر گوهر و مَرجانی جُز خُرد مَشو این جا
زیرا که دَرین حَضْرت جُز ذَرّه نمی‌شاید

در گوهرِ جانْ بِنْگَر اَنْدَر صَدَفِ این تَن
کَزْ دستِ گِرانْ‌جانی انگشت هَمی‌خایَد

چون جان بِپَرَد از تو این گوهرِ زندانی
چون ذَرّه به اَصْلَش شُد خوانیش ولی نایَد

وَرْ سخت شود بَنْدَش در خون بِزَنَد نَقبی
عُمری بِرَوَد در خون موییش نیالاید

جُز تا به چَهِ بابِل او را نَبُوَد مَنْزِل
تا جانْ نشود جادو جایی بِنَیاساید

تبریز زِ بُرجِ تو گَر تابد شَمسُ الْدّین
هم ابر شود چون مَهْ هم ماه دَراَفْزاید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۲۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.