۳۳۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۵۷

دل چو بِدید رویِ تو چون نَظَرَش به جان بُوَد؟
جانْ زِ لَبَت چو مَیْ کَشَد خیره و لَبْ گَزان بُوَد

تَن بِرَوَد به پیشِ دل کین همه را چه می‌کُنی؟
گوید دل که از مَهی کَزْ نَظَرَت نَهان بُوَد

جُز رُخِ دل نَظَر مَکُن جُز سویِ دل گُذَر مَکُن
زان‌که به نورِ دل همه شُعلهٔ آن جهان بُوَد

شیخِ شیوخِ عالَم است آن کِه تو راست نومُرید
آن کِه گرفت دستِ تو خاصِبَکِ زمان بُوَد

دل به میانْ چو پیرِدین حَلقهٔ تَن به گِردِ او
شادْ تَنی که پیرِ دل شِسْته در آن میان بُوَد

رازِ دلِ تو شَمسِ دین در تبریز بِشْنَود
دور زِ گوش و جانِ او کَزْ سُخَنَت گِران بُوَد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۵۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.