۴۰۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۵۵

چون که جَمالِ حُسنِ تو اسبِ شکار زین کُند
نیست عَجَب که از جُنون صد چو مرا چُنین کُند

بال بَرآرَد این دِلَم چون که غَمَت پَرَک زَنَد
بار خدا تو حُکم کُن تا به اَبَد همین کُند

چون که ستارهٔ دِلَم با مَهِ تو قِران کُند
اَهْ که فَلَک چه لُطف‌ها از تو بَرین زمین کُند

باده به دستْ ساقی‌اَت گِردِ جهان هَمی‌رَوَد
آخِرِ کار عاقِبَت جانِ مرا گُزین کُند

گرچه بَسی بیاوَرَد در دلِ بَنده سَر کُند
غیرتِ تو بِسوزَدَش گَر نَفَسی جُزین کُند

از دلِ هَمچو آهَنَم دیو و پَری حَذَر کُند
چون دلِ هَمچو آب را عشقِ تو آهنین کُند

جانِ چو تیرْ راستِ من در کَفِ توست چون کَمان
چَرخ ازین زِ کینِ من هر طَرَفی کَمین کُند

دیدهٔ چَرخ و چَرخیان نَقْش کُند نشانِ من
زان که مرا به هر نَفَس لُطفِ تو هم‌نِشین کُند

سَجده کُنم به هر نَفَس از پِیِ شُکرِ آن که حَق
در تبریز مَر مَرا بَندهٔ شَمسِ دین کُند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۵۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.