۳۸۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۴۹

آب زنید راه را هین که نِگار می‌رَسَد
مُژده دهید باغ را بویِ بَهار می‌رَسَد

راه دهید یار را آن مَهِ دَهْ چهار را
کَزْ رُخِ نوربَخشِ او نورْ نِثار می‌رَسَد

چاکْ شُده‌ست آسْمان غُلْغُله‌یی‌ست در جهان
عَنْبَر و مُشک می‌دَمَد سَنْجَقِ یار می‌رَسَد

رونَقِ باغ می‌رَسَد چَشم و چراغ می‌رَسَد
غَم به کِناره می‌رَوَد مَهْ به کِنار می‌رَسَد

تیرْ رَوانه می‌رَوَد سویِ نشانه می‌رَوَد
ما چه نِشَسته‌ایم پس شَهْ زِ شکار می‌رَسَد

باغْ سَلام می‌کُند سَروْ قیام می‌کُند
سَبزه پیاده می‌رَوَد غُنچه سوار می‌رَسَد

خَلْوَتیانِ آسْمان تا چه شراب می‌خورند
روحْ خراب و مَست شُد عقلْ خُمار می‌رَسَد

چون بِرَسی به کویِ ما خامُشی است خویِ ما
زان‌که زِ گفت و گویِ ما گَرد و غُبار می‌رَسَد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۴۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.