۱۵۵۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۳۶

آمد بهارِ عاشقان تا خاکْدانْ بُستان شود
آمد نِدایِ آسْمان تا مُرغِ جان پَرّان شود

هم بَحرْ پُرگوهر شود هم شوره چون کوثَر شود
هم سنگْ لَعْلِ کان شود هم جسمْ جُمله جان شود

گَر چَشم و جانِ عاشقان چون ابرِ طوفانْ بار شُد
امّا دلْ اَنْدَر ابرِ تَن چون بَرق‌ها رَخشان شود

دانی چرا چون ابر شُد در عشقْ چَشمِ عاشقان؟
زیرا که آن مَهْ بیش تَر در ابرها پنهان شود

ای شاد و خندانْ ساعتی کان ابرها گِریَنده شُد
یا رَب خُجسته حالتی کان بَرق‌ها خندان شود

زان صد هزاران قطره‌ها یک قطره نایَد بر زمین
وَرْزان که آید بر زمین جُمله جهان ویران شود

جُمله جهان ویران شود وَزْ عشقْ هر ویرانه‌یی
با نوح هم کَشتی شود پس مَحْرَمِ طوفان شود

طوفان اگر ساکِن بُدی گَردان نبودی آسْمان
زان موجِ بیرون از جِهَت این شش جِهَت جُنبان شود

ای مانده زیرِ شش جِهَت هم غم بِخور هم غم مَخور
کان دانه‌ها زیرِ زمین یک روز نَخْلِستان شود

از خاکْ روزی سَر کُند آن بیخْ شاخِ تَر کُند
شاخی دو سه گَر خشک شُد باقیش آبِسْتان شود

وان خُشک چون آتش شود آتش چو جانْ هم خوش شود
آن این نباشد این شود این آن نباشد آن شود

چیزی دَهانَم را بِبَست یعنی کِنارِ بام و مَست؟
هر چه تو زان حیران شوی آن چیز ازو حیران شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۳۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۳۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.