۴۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۳۱

صوفی چرا هُوشیار شُد ساقی چرا بی‌کار شُد
مَستی اگر در خواب شُد مَستی دِگَر بیدار شُد

خورشید اگر در گور شُد عالَم زِ تو پُرنور شُد
چَشمِ خوشَت مَخْمور شُد چَشمِ دِگَر خَمّار شُد

گَر عیشِ اوَّل پیر شُد صد عیشِ نو توفیر شُد
چون زُلْفِ تو زَنجیر شُد دیوانگی ناچار شُد

ای مُطْربِ شیرینْ نَفَس عِشْرت نِگَر از پیش و پَس
کَس نَشْنَود اَفْسونِ کَس چون واقِفِ اسرار شُد

ما موسی ایم و تو مَها گاهی عَصا گَهْ اژدَها
ای شاهِدانْ ارزانْ بَها چون غارتِ بُلْغار شُد

لَعْلَت شِکَرها کوفته چَشمَت زِ رَشک آموخته
جانْ خانهٔ دل روفته هین نوبَتِ دیدار شُد

هر بار عُذری می‌نَهی وَزْ دستِ مَستی می‌جَهی
ای جانْ چه دَفعَم می‌دهی این دَفْعِ تو بسیار شُد

ای کرده دلْ چون خاره‌یی امشب نداری چاره‌یی
تو ماه و ما اِسْتاره‌یی اِسْتاره با مَهْ یار شُد

ای ماهِ بیرون از اُفُق ای ما تو را امشب قُنُق
چون شبْ جهان را شُد تُتُق پنهانْ رُوان را کار شُد

گَر زَحمَت از تو بُرده‌اَم پِنْداشتی من مُرده‌اَم؟
تو صافی و من دُرده‌اَم بی‌صافْ دُردی خوار شُد

از وَصلِ همچون روزِ تو در هَجْرِ عالَمْ سوزِ تو
در عشقِ مَکْرآموزِ تو بس ساده دلْ عَیّار شُد

نی تَب بُدم نی دَردِ سَر سَر می‌زدم دیوار بر
کَزْ طَمْعِ آن خوش گُلْشِکَر قاصِدْ دِلَم بیمار شُد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.