۴۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۲۵

بیگاه شُد بیگاه شُد خورشید اَنْدَر چاه شُد
خیزید ای خوش طالِعان وَقتِ طُلوعِ ماه شُد

ساقی به سویِ جام رو ای پاسْبانْ بر بام رو
ای جانِ بی‌آرامْ رو کان یارْ خَلْوَت خواه شُد

اشکی که چَشم اَفْروختی صبری که خَرمَن سوختی
عقلی که راه آموختی در نیمْ شب گُمراه شُد

جان‌هایِ باطنْ روشنان شب را به دلْ روشن کُنان
هِنْدویِ شب نَعْره زنانْ کان تُرکْ در خَرگاه شُد

باشد زِ بازی‌هایِ خوش بَیذَوق رَوَد فَرزین شود
در سایهٔ فَرُّخ رُخی بَیذَق بِرَفت و شاه شُد

شبْ روح‌ها واصل شود مَقصودها حاصل شود
چون روزْ روشن دل شود هر کو زِ شب آگاه شُد

ای روز چون حَشْری مَگَر وِیْ شبْ شبِ قَدْری مَگَر
یا چون درختِ موسی‌یی کو مَظْهَرِ اللّهْ شُد؟

شبْ ماهْ خَرمَن می‌کُند ای روزْ زین بر گاو نِهْ
بِنْگَر که راهِ کَهکَشانْ از سُنبُله پُر کاه شُد

در چاهِ شب غافِل مَشو در دَلْوِ گَردون دست زَن
یوسُف گرفت آن دَلْو را از چاهْ سویِ جاه شُد

در تیره شب چون مُصطفیٰ می‌رو طَلَب می‌کُن صَفا
کان شَهْ زِ مِعْراجِ شبی بی‌مِثْل و بی‌اَشبْاه شُد

خاموش شُد عالَم به شب تا چُست باشی در طَلَب
زیرا که بانگ و عَربده تَشویشِ خَلْوَتگاه شُد

ای شَمسِ تبریزی که تو از پَردهٔ شب فارِغی
لاشَرقی و لاغربی‌یی اکنون سُخَن کوتاه شُد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۲۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.