۳۸۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۲۴

بیگاه شُد بیگاه شُد خورشید اَنْدَر چاه شُد
خورشیدِ جانِ عاشقان در خَلْوَتِ اللّهْ شُد

روزی‌ست اَنْدَر شب نَهان تُرکی میانِ هِنْدوان
شبْ تُرکْتازی‌ها بِکُن کان تُرکْ در خَرگاه شُد

گَر بو بَری زین روشنی آتش به خواب اَنْدَر زَنی
کَزْ شب رویّ و بَندگی زُهره حَریفِ ماه شُد

ما شبْ گُریزان و دَوان وَنْدَر پِیِ ما زَنگیان
زیرا که ما بُردیم زَر تا پاسْبان آگاه شُد

ما شب‌روی آموخته صد پاسْبان را سوخته
رُخ‌ها چو شمع اَفْروخته کان بَیذَقِ ما شاه شُد

ای شاد آن فَرّخْ رُخی کو رُخ بدان رُخ آوَرَد
ای کَرّو فَرِّ آن دلی کو سویِ آن دِلْخواه شُد

آن کیست اَنْدَر راهِ دل کو را نباشد آهِ دل؟
کارْ آن کسی دارد که او غَرقابهٔ آن آه شُد

چون غَرقِ دریا می‌شود دریاش بر سَر می‌نَهَد
چون یوسُفِ چاهی که او از چاهْ سویِ جاه شُد

گویند اصلِ آدمی خاک است و خاکی می‌شود
کِی خاک گَردد آن کسی کو خاکِ این دَرگاه شُد

یکسان نِمایَد کِشت‌ها تا وقتِ خَرمَن دَررَسد
نیمیش مَغزِ نَغْز شُد وان نیمِ دیگر کاه شُد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۲۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.