۲۶۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۰۰

به جائی دلت گرم سوداست گوئی
دل بی‌سر و برگ از آنجاست گوئی

تو را مستی هست پنهان نه پیدا
ولیکن نه مستی صهباست گوئی

دل نیست برجا فلک بر تو دیدی
ز جام هوس باده پیماست گوئی

به من می‌کنی لطفی از حد زیاده
مرادت ازین لطف ایذاست گوئی

بهر چشم برهم زدن بهر قتلم
ز چشمت به ابرو صد ایماست گوئی

فلک بر زمین از دو چشم تر من
گمارنده هفت دریاست گوئی

متاع قرار و سکون در دل ما
درین عهد اکسیر و عنقاست گوئی

به دل هرچه دیدند بردند خوبان
دل عاشقان خوان یغماست گوئی

پراکنده عشقی که دانم به طعنش
لب اوست گویا دل ماست گوئی

ز بزم بتان محتشم خاست طوفان
ستیزندهٔ مست من آنجاست گوئی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۹۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.