۶۲۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۱۱

هَمچو گُلِ سُرخ بُرو دستْ دست
همچو میی خَلْق زِ تو مَست مَست

بازویِ تو قوسِ خدا یافت یافت
تیرِ تو از چرخْ بُرون جَست جَست

غیرتِ تو گفت بَرو راه نیست
رَحْمَتِ تو گفت بیا هست هست

لُطفِ تو دریاست و مَنَم ماهی‌اَش
غیرتِ تو ساخت مرا شَسْت شَسْت

مَرهَمِ تو طالِبِ مَجروح‌هاست
نیست غم اَرْ شَستِ تواَم خَسْت خَسْت

ای کِه تو نزدیک تَر از دَم به من
دَم نَزَنَم پیشِ تو جُز پَست پَست

گر چه یکی یوسُف و صد گرگ بود
از دَمِ یعقوبِ کَرَم رَسْت رَسْت

مَست هَمی‌گَرد دَرین شهرِ ما
دُزد و عَسَس را شَهِ ما بَست بَست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۵۱۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.