۳۷۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۵۰۰

قبله امروز جُز شَهَنشَه نیست
هر کِه آید به دَر بگو رَه نیست

عُذر گو، وَزْ بَهانه آگَهْ باش
همه خُفتَند و یک کَس آگَه نیست

نَگُذارد، نه کوتَه و نه دراز
آتشی کو دراز و کوتَه نیست

در چَهِ طَبْعِ تو خیالات است
یوسُفی بی‌حِبالْ در چَهْ نیست

چون که گندم رَسید مَغز آکَنْد
هَمرَهِ ماست و هَمرهِ کَهْ نیست

پاره پاره کُند یکایک را
عشقْ آن یک که پارهٔ دَهْ نیست

گَهْ گَهی می‌کَشند گوشِ تو را
سویِ آن عالَمی که گَهْ گَه نیست

شَمسِ تبریز شاهِ تُرکان است
رو به صَحرا که شَهْ به خَرگَه نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۹۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۵۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.