۲۷۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۹۰

مرا چو زندگی از یادِ رویِ چون مَهِ توست
همیشه سَجده گَهَم آستانِ خَرگَهِ توست

به هر شبی کُشَدم تا به روزْ زنده کُند
نَوایِ آن سگ کو پاسْبانِ دَرگَهِ توست

زِ پیشْ آب و گِلِ من بِدید روحِ تو را
خِرَد بِگُفت که سَجده کُنَش که او شَهِ توست

سُجود کرد و در آن سَجده مانْد تا به اَبَد
نَهاده روی بر آن خاکِ خوشْ که او رَهِ توست

چه باشَدَت اگر این شوره خاک را که مَنَم
به نَعل بازنَوازی که آن گُذَرگَهِ توست

اَیا دو دیدهٔ تبریزْ شَمسِ دینِ به حَق
تو کَهرُبایِ دلی دل به عاشقی کَهِ توست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۹۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.