۳۴۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۸۴

هر آنچه دور کُنَد مَر تو را زِ دوستْ بَد است
به هر چه روی نَهی‌ بی‌وِی اَرْ نِکوستْ بد است

چو مَغزْ خام بُوَد در درونِ پوستْ نِکوست
چو پُخته گشت ازین پس بدان که پوستْ بَد است

درونِ بَیضه چو آن مُرغْ پَرّ و بال گرفت
بدان که بَیضه ازین پَسْ حِجاب اوستْ بَد است

به خُلْقِ خوب اگر با جهان بسازد کَس
چو خُلْقِ حَق نَشِناسَد نه نیک خوست بَد است

فِراقِ دوست اگر اندک است اندک نیست
درونِ چَشم اگر نیم تایِ موست بَد است

دَرین فِراق چو عُمری به جُست و جو بِگُذشت
به وَقتِ مرگ اگر نیز جُست و جوست بَد است

غَزَل رَها کُن ازین پس صَلاحِ دین را بین
از آن که خِلْعَتِ نو را غَزَل رَفوست بَد است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۸۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.