۶۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۷۹

سِتیزه کُن که زِ خوبانْ سِتیزه شیرین است
بَهانه کُن که بُتان را بَهانهْ آیین است

ازان لَبِ شِکَرینَت بَهانه‌هایِ دروغ
به جایِ فاتحه و کاف‌ها و یاسین است

وَفا طَمَع نکُنم زان که جورْ خوبان را
طبیعت است و سِرِشت است و عادت و دین است

اگر تُرُش کُنی و رو زِ ما بِگَردانی
به قاصِد است و به مَکْر است و آن دروغین است

زِ دستِ غیرِ تو اَنْدَر دَهانِ من حَلْوا
به جانِ پاکِ عزیزانْ که گُرزِ رویین است

هزار وَعده دِه آن گَهْ خِلاف کُن همه را
که آن سَراب که اَرْزَد صد آبِ خوشْ این است

زَرْ او دَهَد که رُخَش از فِراقْ هَمچو زَر است
چرا دهد زَر و سیم آن پَری که سیمین است

جوابِ هَمچو شِکَرْ او دَهَد که مُحتاج است
جوابِ تَلْخْ تو را صد هزار تَمکین است

جَمال و حُسنِ تو گنج است و خویِ بَدْ چون مار
بَقایِ گنجِ تو بادا که آن بُرونین است

قُماشِ هستیِ ما را به نازِ خویش بِسوز
که آن زَکاتِ لَطیفَت نَصیبِ مِسکین است

بُرونِ دَر همه را چون سگانِ کو بِنِشان
که در شَرَفْ سَرِ کویِ تو طورِ سینین است

خورَند چوبِ خلیفه شَهانْ چو شاه شوند
جَفایِ عشق کَشیدن فَنِ سَلاطین است

امامْ فاتحه خوانَد مَلَک کُند آمین
مرا چو فاتحه خواندم امیدِ آمین است

هر آن فریب کَزْ اندیشهٔ تو می‌زاید
هزارْ گوهر و لَعْلَش بَها و کابین است

چُنان که مدرسهٔ فِقْه را بُرون شوهاست
بدان که مدرسهٔ عشق را قوانین است

خَمُش کنیم که تا شرحِ آن بگوید شاه
که زنده شَخصِ جهانْ زان گُزیده تَلْقین است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۷۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.