۳۱۱ بار خوانده شده
بُد دوش بیتو تیره شب و روشنی نداشت
شمع و سَماع و مَجْلِسِ ما چاشْنی نداشت
شب در شِکَنْجه بودم و جُرمی نرفته بود
در حَبْس بود این دل و دلْ دادنی نداشت
ای آن کِه ایمِن است جهان در پَناهِ تو
مَهْ نیز بیلِقایِ تو شب ایمِنی نداشت
کِبْر و مَنیِّ خَلْق حجابِ تو میشود
در سایه بود از تو کسی کو مَنی نداشت
دل در کَفِ تو از تو ولیکِن زِ شَرمِ تو
سیماب وار بر کَفِ تو ساکنی نداشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
شمع و سَماع و مَجْلِسِ ما چاشْنی نداشت
شب در شِکَنْجه بودم و جُرمی نرفته بود
در حَبْس بود این دل و دلْ دادنی نداشت
ای آن کِه ایمِن است جهان در پَناهِ تو
مَهْ نیز بیلِقایِ تو شب ایمِنی نداشت
کِبْر و مَنیِّ خَلْق حجابِ تو میشود
در سایه بود از تو کسی کو مَنی نداشت
دل در کَفِ تو از تو ولیکِن زِ شَرمِ تو
سیماب وار بر کَفِ تو ساکنی نداشت
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۵۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.