۳۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۴۶

گَر چپ و راست طَعْنه و تَشْنیع بیهُده‌ست
از عشق بَرنگردد آن کَس که دِلْشُده‌ست

مَهْ نور می‌فَشانَد و سگ بانگ می‌کُند
مَهْ را چه جُرم؟ خاصیتِ سگ چُنین بُدَه‌ست

کوه است نیست کَهْ که به بادی زِ جا رَوَد
آن گَلِّهٔ پَشه‌ست که بادیش رَهْ زده‌ست

گَر قاعده‌ست این که مَلامَت بُوَد زِ عشق
کَرّیِ گوشِ عشقْ ازان نیز قاعِده‌ست

ویرانیِ دو کَوْنْ دَرین رَهْ عِمارَت است
تَرکِ همه فوایِد در عشقْ فایِده‌ست

عیسی زِ چَرخِ چارم می‌گوید اَلصَّلا
دست و دَهان بِشویْ که هِنگامِ مایِده‌ست

رو مَحْوِ یار شو به خَراباتِ نیستی
هر جا دو مَست باشد ناچار عَرْبَده‌ست

در بارگاهِ دیو دَرآیی که دادْ داد
داد از خدایْ خواه که این‌جا همه دَده‌ست

گفته‌ست مُصطفی که زِ زَن مَشورت مگیر
این نَفْسِ ما زَن‌ست اگر چه که زاهِده‌ست

چَندان بِنوش میْ که بِمانی زِ گفت و گو
آخِر نه عاشقیّ و نه این عشق میکده‌ست؟

گَر نظْم و نَثْر گویی چون زَرِّ جعفری
آن سو که جعفراست خُرافاتِ فاسِده‌ست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۴۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.