۳۳۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۳۴

هم به بَر این بُتِ زیبا خوشَکَسْت
من نشستم که همین‌جا خوشَکَسْت

مُطرب و یار من و شمع و شراب
این چُنین عیشِ مُهَیّا خوشَکَسْت

من و تو هیچ از این جا نَرَویم
پَهلویِ شِکَّر و حَلوا خوشَکَسْت

خَجِل است از رُخِ یارم گُلِ تَر
با چُنین چهره و سیما خوشَکَسْت

هر صَباحی زِ جَمالَش مَستیم
خاصه امروز که با ما خوشَکَسْت

بِجَهَم حَلقهٔ زُلفَش گیرم
که در آن حَلقه تماشا خوشَکَسْت

شَمسِ تبریز که نورِ دل‌ها است
دایما با گُلِ رَعنْا خوشَکَسْت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۳۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.