۳۵۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۷

من پَری زاده‌اَم و خواب نَدانَم که کجاست
چونک شب گشت نَخُسپَند که شبْ نوبَتِ ماست

چون دِماغ است و سَرسْتَت مَکُن اِسْتیزه بِخُسب
دَخْل و خَرج است چُنین شیوه و تَدبیر سِزاست

خَرجِ بی‌دَخْل خدایی‌ست زِ دنیا مَطَلَب
هر کِه را هست زِهی بَخْت نَدانَم که کِه راست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.