۵۴۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۴۱۳

من نِشَستم زِ طَلَب، وین دلِ پیچان نَنِشَست
همه رفتند و نِشَسْتند و دَمی جان نَنِشَست

هر کِه اِسْتاد به کاری، بِنِشَست آخِرِ کار
کارْ آن دارد آن، کَزْ طَلَبِ آن نَنِشَست

هر کِه او نَعرهٔ تَسبیحِ جَمادِ تو شنید
تا نَبُردش به سَراپَردهٔ سُبحان نَنِشَست

تا سُلَیمان به جهان مُهرِ هَوایَت نَنِمود
بر سرِ اوجِ هوا، تَختِ سُلَیمان نَنِشَست

هر کِه تَشویشِ سَرِ زُلفِ پریشانِ تو دید
تا اَبَد از دلِ او فکرِ پَریشان نَنِشَست

هر کِه در خوابْ خیالِ لَبِ خندانِ تو دید
خواب از او رفت و خیالِ لبِ خندان نَنِشَست

تُرُشی‌هایِ تو صَفرایِ رَهی را نَنِشانْد
وَزْ عِلاجِ سَرْ سودایِ فراوان نَنِشَست

هر کِه را بویِ گُلِستانِ وصالِ تو رَسید
هم چُنین رَقص کُنان تا به گُلِستان نَنِشَست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.