۴۱۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۷۵

مَر عاشق را زِ رَه چه بیمست؟
چون هَمرَه ِعاشقْ آن قدیمست

از رَفتنِ جان چه خوف باشد؟
او را که خدایِ جانْ نَدیمست

اَنْدَر سَفَرست، لیک چون مَهْ
در طَلْعَتِ خوبِ خود مُقیمست

کِی مُنْتَظِرِ نَسیم باشد
آن کَس که سَبُکتَر از نَسیمست؟

عشق و عاشق یکی‌ست ای جان
تا ظَن نَبَری که آن دو نیمست

چون گشت دُرُست عشقِ عاشق
هم مُنْعِمِ خویش و هم نَعیمست

او در طَلَبِ چُنین دُرُستی
در پیشِ سَهیلْ چون اَدیمست

چون رَفت در این طَلَب به دریا
دُرّی ست، اگر چه او یَتیمست

ای دیده کَرَم زِ شَمسِ تبریز
مَر حاتَم را مَگو کَریمست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۷۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.