۳۸۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۶۶

دودِ دلِ ما نشانِ سوداست
وان دود که از دلست، پیداست

هر موج که می‌زَنَد دل از خون
آن دل نَبُوَد مَگَر که دریاست

بیگانه شُدند آشنایان
دل نیز به دُشمنی چه بَرخاست

هر سویْ که عشقْ رَختْ بِنْهاد
هر جا که مَلامَت‌ست آن جاست

ما نِگْریزیم از این مَلامَت
زیرا که قدیمْ خانه ماست

در عشقْ حَسَد بَرَنْد شاهان
زان روی که عشقْ شمعِ دل‌هاست

پا بر سَرِ چَرخِ هفتمین نِهْ
کاین عشق به حُجره‌هایِ بالاست

هُشیار مَباش زان که هُشیار
در مَجْلِسِ عشقْ سخت رُسواست

میری مَطَلَب که میرِ مَجْلِس
گَر چَشم بِبَسته‌ست بیناست

این عشق هنوز زیرِ چادر
این گَردِ سیاه بین که بَرخاست

هر چند که زیرِ هفت پَرده‌ست
پیداست که سخت خوب و زیباست

شب خیز کنید ای حَریفان
شمعست و شراب و یارْ تنهاست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۶۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.