۳۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۶۱

اگر حَوّا بِدانستی زِ رَنگَت
سِتَروَن ساختی خود را زِ نَنگَت

سیاهی جانْت اَرْ مَحسوس گشتی
همه عالَم شُدی زَنگی زِ زَنگَت

تو آن ماری که سنگ از تو دَریغ است
سَرَت را کَس نکوبَد جُز به سَنگَت

اگر دریا دَراُفتی ای مُنافق
زِ زشتی کِی خورَد مار و نَهنگَت؟

مرا گویی که از مَعنی نَظَر کُن
رَها کُن صورتِ نَقْش و پَلَنگَت

چه گویم با تو ای نَقْشِ مُزوَّر
چه معنی گُنجَد اَنْدَر جانِ تَنگَت؟

هوایِ شَمسِ تبریزی چو قُدس است
تو آن خوکی که نَپْذیرد فَرنگَت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.