۳۷۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۵۳

زِهی میْ کَنْدَران دست است، هَیهات
که عقلِ کُل بِدو مَست است، هَیهات

بَر آن بالا بَرَد دل را که آن‌جا
سَرِ نیزه‌یْ زُحَل پَست است، هَیهات

هر آن کو گشت بی‌خویش اندر این بزم
ز خویش و اقربا رسته‌ست، هَیهات

چو عَنْقا بَرپَرَد بر ذُرْوه قاف
که پیشَش کُهْ کَمَربَسته‌ست، هَیهات

عَجایب بین که شیشه‌یْ ناشِکَسته
هزاران دست و پا خَسته‌ست، هَیهات

مرا گویی که صَبرْ آهسته‌تر ران
چه جایِ صَبر و آهسته‌ست، هَیهات

بِدِه آن پیر را جامی و بِنْشان
که این‌جا پیر بایَسته‌ست، هَیهات

خُصوصا جانِ پیری‌ها که عقل است
که خوش‌مَغز است و شایسته‌ست، هَیهات

از آن باغ و ریاضِ بی‌نِهایَت
همه عالَم چو گُلْ‌دسته‌ست، هَیهات

چو گُل دَسته‌ست پوسیده شود زود
به دشتی رو کَزوْ رُسته‌ست، هَیهات

مَیی دَرکَش به نامِ دلْ‌رُبایی
که بَس زیبا و بَرجسته‌ست، هَیهات

زِ بس خون‌ها که او دارد به گَردن
خِرَد را طوقْ بُسْکُسته‌ست، هَیهات

شِکَن‌هایی که دارد طُرِّه او
بَهایِ مُشکْ بِشْکَسته‌ست، هَیهات

خَمُش کردم، خَموشانه به من دِهْ
که دل را گفتِ پیوسته‌ست، هَیهات
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.