۶۴۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۳۲

این خانه که پیوسته دَرو بانگِ چَغانه‌ست
از خواجه بِپُرسید که این خانه چه خانه‌ست؟

این صورتِ بُت چیست، اگر خانه کعبه‌ست؟
وین نورِ خدا چیست، اگر دِیرِ مُغانه‌ست

گنجی‌ست دَرین خانه که در کَوْن نگُنجَد
این خانه و این خواجه همه فِعل و بَهانه‌ست

بر خانه مَنِه دست که این خانه طِلِسم ست
با خواجه مگویید، که او مَستِ شبانه‌ست

خاک و خَسِ این خانه همه عَنْبَر و مُشک‌ست
بانگِ دَرِ این خانه همه بیت و تَرانه‌ست

فِی الْجُمله هر آن کَس که دَرین خانه رَهی یافت
سُلطانِ زَمین است و سُلَیمانِ زَمانه‌ست

ای خواجه یکی سَر تو از این بام فُروکُن
کَنْدَر رُخِ خوبِ تو، زِ اِقْبال نشانه‌ست

سوگند به جانِ تو که جُز دیدنِ رویَت
گَر مُلْکِ زمین است، فُسون است و فَسانه‌ست

حیران شُده بُستان، که چه بَرگ و چه شکوفه‌ست؟
والَه شُده مُرغان که چه دام است و چه دانه‌ست؟

این خواجه چَرخ است که چون زُهره و ماه است
وین خانه عشق است که بی‌حَدّ و کرانه‌ست

چون آیِنِه جانْ نَقْشِ تو در دل بِگِرفته‌ست
دل در سَرِ زُلفِ تو فُرورفته چو شانه‌ست

در حَضرتِ یوسُف که زنان دست بُریدند
ای جانْ تو به من آی، که جانْ آنِ میانه‌ست

مَستَند همه خانه، کَسی را خَبَری نیست
از هر کِه دَرآیَد که فُلان است و فُلانه‌ست

شوم است، بر اِسْتانه مَشین خانه دَرآ زود
تاریک کُند آن کِه وِرا جاش سِتانه‌ست

مَستانِ خدا گر چه هزارَند، یکی‌اَند
مَستانِ هوا جُمله دوگانه‌ست و سه‌گانه‌ست

در بیشه شیران رو وَزْ زَخم مَیَندیش
کانْدیشه ترسیدنْ اَشکالِ زنانه‌ست

کان جا نَبُوَد زَخم، همه رَحْمَت و مِهْر است
لیکِن پَسِ دَر وَهْمِ تو ماننده فانه‌ست

در بیشه مَزَن آتش و خاموش کُن ای دل
دَرکَش تو زبان را، که زبانِ تو زَبانه‌ست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.