۳۱۷ بار خوانده شده
ای رند قلندر کیش،می نوش ز کس مندیش
انگار همه کم بیش،زیرا که دل درویش
مرهم ننهد بر ریش،از غایت حیرانی
در دیر شو و بنشین،با خوش پسری شیرین
شکر زلبش میچین،تا چند ز کفر و دین؟
در زلف و رخ او بین،گبری و مسلمانی
گفتم که:مگر جستم،وز دام بلا رستم
دل در پسری بستم،کز یاد لبش مستم
چون رفت دل از دستم،چه سود پشیمانی؟
ساقی،می مهرانگیز،در ساغر جانم ریز
چون مست شوم برخیز،زان طرهٔ شورانگیز
در گردن من آویز،صد گونه پریشانی
ای ماه صبا بگذر،پیش در آن دلبر
گو:ای دل غمپرور،چون نیستی اندر خور
بنشین تو و می میخور،خود را به چه رنجانی؟
با اینهمه هم میکوش،زهر از کف او مینوش
چون حلقهٔ او در گوش کردی ز غمش مخروش
چون پخته نهای میجوش از خامی و نادانی
در مبکده چون او باش،میخواره شو و قلاش
می میخور و خوش میباش،مخروش و دلم مخراش
جان همچو عراقی پاش، گر طالب جانانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
انگار همه کم بیش،زیرا که دل درویش
مرهم ننهد بر ریش،از غایت حیرانی
در دیر شو و بنشین،با خوش پسری شیرین
شکر زلبش میچین،تا چند ز کفر و دین؟
در زلف و رخ او بین،گبری و مسلمانی
گفتم که:مگر جستم،وز دام بلا رستم
دل در پسری بستم،کز یاد لبش مستم
چون رفت دل از دستم،چه سود پشیمانی؟
ساقی،می مهرانگیز،در ساغر جانم ریز
چون مست شوم برخیز،زان طرهٔ شورانگیز
در گردن من آویز،صد گونه پریشانی
ای ماه صبا بگذر،پیش در آن دلبر
گو:ای دل غمپرور،چون نیستی اندر خور
بنشین تو و می میخور،خود را به چه رنجانی؟
با اینهمه هم میکوش،زهر از کف او مینوش
چون حلقهٔ او در گوش کردی ز غمش مخروش
چون پخته نهای میجوش از خامی و نادانی
در مبکده چون او باش،میخواره شو و قلاش
می میخور و خوش میباش،مخروش و دلم مخراش
جان همچو عراقی پاش، گر طالب جانانی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.