۳۸۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۶

چونک دَرآییم به غوغایِ شب
گَرد بَرآریم زِ دریایِ شب

خوابْ نخواهد، بِگُریزد زِ خواب
آنکِ بدیدست تماشایِ شب

بَس دلِ پُرنور و بَسی جانِ پاک
مُشْتَغِل و بَنده و مولای شب

شَب تُتُقِ شاهِدِ غَیبی بُوَد
روزْ کجا باشد هَمتایِ شب؟

پیشِ تو شب هست چو دیگِ سیاه
چون نَچَشیدی تو زِ حَلْوایِ شب

دستِ مرا بَستْ شب از کَسْب و کار
تا به سَحَر دستِ من و پایِ شب

راهْ درازست بِرانیم تیز
ما به درازا و به پَهنایِ شب

روز اگر مَکْسَب و سوداگریست
ذوقِ دِگَر دارد سودایِ شب

مَفْخَرِ تبریز توی شَمسِ دین
حَسرتِ روزیّ و تَمنّایِ شب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.