۳۷۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۱۵

چَشم‌ها وا نمی‌شود از خواب
چَشم بُگْشا و جمع را دَریاب

بِنگَر آخِر که بی‌قَرار شُدست
چَشم در چَشمْ خانه چون سیماب

گشت شب دیر و خَلْق افتادند
چون ستاره میانه مهتاب

هم سیاهیّ و هم سپیدیِ چَشم
از میِ خوابْ هر دو گشت خراب

جُمله اندیشه‌ها چو بَرگ بِریخت
گَرد بِنْشَست بر همه اَسباب

عقل شُد گوشه ایّ و می‌گوید
عقل اگر آنِ توست هین دَریاب

بَنگیِ شب نِگَر که چون دادست
جُمله خَلَق را از این بَنْگاب؟

چَشم در عین و غین افتادست
کار بُگْذشت از سوال و جواب

آن سواران تیزاندیشه
همه مانْدند چون خَرانْ به خِلاب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۱۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۱۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.